حمید محمدیان | شهرآرانیوز؛ پدرم میگفت تا حالا پایم به این جاها باز نشده است. منظورش دادگاه و زندان بود. راست میگفت. رفتن به اینجاها یکجورهایی خجالت دارد، اما نه برای همه. زندانرفتن بعضیها مایه افتخار است؛ مثلا آنهایی که هر روز از اذان صبح تا شب زندان میروند برای خدمت. شروع قصه ما از اینجاست؛ ورودی زندان مرکزی مشهد و حرکتمان به سمت «بند معراج». یکی بود، یکی نبود. خدای بالاسر بود و آدمهایی که فقط برای او کار میکردند.
گوشی همراهم را تحویل داده ام و ورودی زندان را رد کرده ام. حال وهوای زندان گرفته است و نفس کشیدن سخت. بعد از فضای باز، یک راهرو طولانی وجود دارد با اندرزگاههای متعدد. مقصد من بند معراج است؛ اسمی که به قول روحانی مستقر در این بند، محل عروج از تاریکی به روشنای زندگی است. از اتاقهای مدیریت، نگهبانی و سالن بند رد میشوم؛ همین طور از کتابخانه که دیدنش آرامش بخش است. حجت الاسلام والمسلمین محمدی در دفتر مسئول بند، منتظر است. گپ وگفت کوتاه ما نشان میدهد کار او و دیگرطلبههای جهادی، هدفمند است و در دو سالی که از شروع طرح معراج میگذرد، بازخوردهای خوبی داشته است.
برنامه روزانه و هفتگی روی دیوار به چشم میخورد و مددجوها میتوانند در هرکدام از جلسهها که دوست دارند، شرکت کنند. اینجا حضور در هیچ برنامهای الزامی نیست، حتی شرکت در نماز جماعت.
دلهره ام کمتر شده، اما غربت فضای زندان همچنان محسوس است.
فضای داخلی بند حال وهوای متفاوتی دارد. زندانیها طوری سلام میکنند که انگار به مسجد یا حوزه علمیه وارد شده ای. به سمت هیئت «احرارالحسین (ع)» در حرکتم. جلسات هیئت این بند، سه شنبه شبها با حضور بیشتر مددجوهای بند معراج برگزار میشود. شنیدن از شوق مددجوها برای جلسات این هیئت و انتظار برای حسین حسین گفتن و اشک بر اباعبدا... (ع) عجیب است و با شنیده هایم مبنی بر اینکه در زندان انتظار دیدن خانواده حرف اول را میزند، جور درنمی آید.
امیر یکی از مددجوهای بند معراج و نمونهای از این حس عجیب است. او میگوید: «وقتی بیرون زندان بودم، از کنار هیئت امام حسین (ع) رد هم نمیشدم. حتی کسانی را که به هیئت میرفتند، مسخره میکردم، اما حالا روزها را میشمارم برای اینکه سه شنبه بیاید و بیایم احرارالحسین (ع).»
حس او شبیه حال وهوای ساسان است؛ خادم هیئت که با چندنفر از مددجوهای دیگر یک ساعت مانده به جلسه، نظافت و چینشها را انجام میدهند و پس از جلسه هم تمیزکاری و مرتب کردنها را تکرار میکنند.
جلسه شروع شده است. زیارت عاشورا که خوانده شود، نوبت سخنرانی و بعد سینه زنی است.
رضا منتظری، مداح و مسئول هیئت، محبت امام حسین (ع) را نقطه اشتراک و عامل هم بستگی بین مبلغان و مددجویان با انواع جرایم بیان میکند و میگوید: «به همین علت نام هیئتی را که تأسیس کردیم، گذاشتیم احرارالحسین (ع)؛ یعنی آزادشدههای اباعبدا... (ع).»
منتظری با نمیاز اشک تکرار میکند: «پس از گذشت چند ماه، این هیئت شد جزو زندگی رفقای مددجو.»
«رفقا» را که با مهر درباره مددجویان این بند بیان میکند، رفاقت بین طلاب جهادی و مددجویان باورمان میشود؛ رفاقتی که واسطه آن محبت سیدالشهدا (ع) است.
منتظری از شوق مددجوها هنگام نزدیک شدن به زمان برگزاری مراسم هیئت میگوید؛ همین طور از بغضها و گریههای از سر دل تنگی شان در لحظههای پایان مراسمی که رئیس زندان و تعدادی از کارکنان هم پای ثابت آن شده اند.
این هیئت، حضور مداحان زیادی از گوشه وکنار کشور را به خود دیده است؛ مثل حاج محمود کریمی که روضه هایش با چاشنی خستگیهایی که داشت، مددجوها را منقلب کرد. موقع بیرون رفتن از اندرزگاه، همه را دور خودش جمع کرد و گفت که شما منتظر هستید تا شاکی تان رضایت دهد. ما هم آن بیرون منتظریم تا از امام رضا (ع) رضایت بگیریم.
مراسم هیئت تمام شده است و چراغها خاموش. ذهنم حرفهای یکی از مددجوها را مرور میکند که داشت به مسئولان زندان میگفت: «من چیزی از شما نمیخواهم. هرچه بخواهم از امام حسین (ع) میگیرم، از همین هیئت.» زندان، هیئت، زندانی، حال خوب، ... مگر میشود؟! اگر امام حسین (ع) است، میشود.»
با دیدن گوشهای از برنامههای گروه معراج، کنجکاوی ام برای دانستن جزئیات کارشان بیشتر شده است. حجت الاسلام والمسلمین جلال منتظری، مسئول گروه جهادی تخصصی معراج، با سالها تجربه تبلیغ جهادی در زندان، میگوید: «در زندان، فرد هم میتواند به معراج برود و هم بیشتر سقوط کند. همه چیز به حضور یا نبود یک مربی دل سوز بستگی دارد. با تعدادی از دوستان طلبه دور هم نشستیم و به این نتیجه رسیدیم که باید برنامه مدون و سند چشم اندازی داشته باشیم. با حمایت حوزه علمیه خراسان، چندین طلبه جوان بیش از ۲۳۰ساعت آموزش تخصصی و کلاس ضمن خدمت دیدند و به گروه اضافه شدند تا کار شکل منسجمتر و تشکیلاتی تری به خود بگیرد.»
در طرح مفصلی که او به آن اشاره میکند و بخشهایی از آن را در بازدیدهای چندباره میبینم، مخاطبانی دیده شدند؛ از مددجوها گرفته تا خانواده هایشان، کارکنان و....
روزی دیگر و مراجعه دوباره به زندان مرکزی مشهد و بند معراج؛ این بار برای حضور در برنامهای تربیتی با نام «دوباره زندگی» که برای ترک اعتیاد مددجوها ترتیب داده شده است. خبری از فضای سنگین زندان نیست و احوال پرسی ام با زندانیان دوستانهتر از قبل است. منتظرم تا برنامه شروع شود که نام «متین» را از مددجوها میشنوم؛ با چاشنی لبخند و محبت. حجت الاسلام والمسلمین متین قربانی، طلبهای جهادی و کارشناس ترک اعتیاد و مقابله با آسیبهای اجتماعی است. او علاوه بر سابقه حضور و فعالیت در کمپهای ترک اعتیاد، مددکاری برای معتادان و مشاوره برای دورماندن از این بیماری خانمان برانداز را دارد.
کارگاه «دوباره زندگی» که شروع میشود، مددجوها با سابقه اعتیاد، از حال بدشان در آن دوران میگویند؛ از اینکه با این اشتباه، چه به سر خود و خانواده شان آوردند. برخلاف برنامه هیئت، تا اینجای برنامه خبری از حال خوب و انرژی مثبت نیست، تا اینکه صحبتهای متین شروع میشود و فضا به سمت امید و ساختن آینده تغییر میکند؛ آیندهای که برای ساختن آن خیلیها باید پای کار بیایند.
حس مددجوها هنگام صحبت با متین، شبیه حس حرف زدن است با یک برادر امین. انگار جایی برای تکیه دادن پیدا کرده اند و عطری برای استفاده تا بوی گذشتهای خجالت آور را به بهارانهای امیدبخش تبدیل کند.
بعدتر در مصاحبه با مدیرکل زندانهای خراسان رضوی، وقتی این صحنهها را مرور میکردم، سعید سربازجانفدا گفت: «احتمال میدادم برای تأثیرگذاری این گروه جهادی بر مددجوها، زمان زیادی لازم باشد. در مقطعی در بند معراج حاضر شدم تا اثر کار را ببینم. وقتی طرز صحبت کردن بچهها را دیدم، باور نمیکردم که اینها زندانی اند. نوع گفتارشان تغییر کرده بود و آن افراد قبلی نبودند.»
این گفتهها را هادی اسماعیل زادگان، مدیر زندان مرکزی مشهد، نیز به نوعی تکرار میکند و از تشنگی فراوان زندانیان به معنویت میگوید؛ همین طور از تلاشهای گروه جهادی معراج برای قراردادن مددجوهای اندرزگاه مربوط در مسیر هدایت.
شاید آن روز که حرم امام رضا (ع) رفته بودید، جوانی که کنارتان نشسته و غرق مناجات با امام مهربانیها بود، یکی از مددجوهای اندرزگاه معراج بوده است. عجیب است، اما واقعیت دارد؛ اینکه یک زندانی به طور عادی به حرم برود، زیارت کند و برگردد. این یکی از برنامههای گروه معراج است و بعید است کسی بتواند خودش را جای مددجویی بگذارد که میخواهد فقط دوسه ساعت خارج از محیط زندان را درک کند.
حجت الاسلام والمسلمین منتظری، مسئول گروه معراج، در این باره میگوید: «جرقه این کار از صندوق پیشنهادها و انتقادات شروع شد. یکی از مددجوها نوشته بود: «من پانزده سال زندان دارم و فقط هفت سالش گذشته است. دلم برای حرم خیلی تنگ شده است. خواهش میکنم حتی اگر شده است، دست وپایم را ببندید و من را به حرم ببرید تا یک زیارت کوتاه بکنم و برگردم. این طور شد که برنامه ریزی کردیم و الان به تناسب ایام، پنج نفر از مددجویان را به حرم میبریم. این زیارت تأثیر بسیار مثبتی دارد. با توجه به شناختمان از روند اصلاح و تربیت در اندرزگاه معراج، با معرفی این گروه و تأیید مسئولان ذی صلاح، تاکنون چند گروه بدون دست بند، پابند و حتی لباس زندانی به حرم مشرف شده اند.»
او اذعان میکند که لذت زیارت در کنار این افراد، بی نظیر و زیارتهای دیگر متفاوت است؛ لذتی که من نیز چندی بعد آن را تجربه میکنم.
با قدمهای کوتاه و آهسته به سمت صحن قدس میرویم. نماز زیارت میخوانیم و راهمان را به مسجد گوهرشاد ادامه میدهیم. من هستم و حجت الاسلام والمسلمین محمدی، چند نفر از زندان بانان و پنج مددجو. مددجوها نه دست بند دارند، نه پابند و نه لباس زندانی. آنها در آرامش در حال زیارت اند. به ورودی مسجد گوهرشاد که میرسیم، یکی از روحانیان همراه میایستد به روضه خواندن. تعدادی از زائران در این توسل و اشک ریختن همراهمان شده اند. به مضجع منور رضوی که نزدیک میشویم، هق هقهای مددجویان و سلام غریبانه شان به حضرت رضا (ع) دیدنی میشود.
از جلسه هیئت احرارالحسین (ع) یادم میآید و مددجویی که به مسئولان زندان گفته بود: «چیزی از شما نمیخواهم. هرچه بخواهم، از امام حسین (ع) میگیرم، از همین هیئت.»
حالا خودش اینجا در گوشهای از حرم مطهر نشسته است و برایم حرف میزند: «من امام رضا (ع) را خیلی دوست دارم. پس از دو سال تحمل زندان، هفته پیش در هیئت به آقا گفتم غلط کردم. گفتم من بدترین آدم و شما رئوف ترین. بطلب که بیایم زیارتت. امام هشتم طلبید. اصلا باورم نمیشد قسمتم شود که بیایم حرم.»
سهیل یکی دیگر از مددجوهای زائر است و از دل تنگی هایش این طور میگوید: «خیلی دلم گرفته بود. من از کارم پشیمانم. چند سال است بچه ام را ندیده ام. میگویند امام رضا (ع) گرهها را باز میکند. آمدم تا گره از کارم باز شود.»
از شما چه پنهان، گره از کار سهیل باز شد و اکنون که این گزارش را میخوانید، آزادانه و بیرون از زندان روزگار میگذراند.
باید برای بعد از آزادی و تأمین مخارج زندگی مددجوها از اکنون فکری کرد. آن طور که حجت الاسلام والمسلمین منتظری میگوید، مددجویی که وارد اندرزگاه معراج میشود، در چهار حرفه خیاطی، سراجی، تسبیح سازی و رزین آموزش میبیند تا پس از آزادی کسب وکاری برای خود ایجاد کند. آموزشها رایگان است و از ظرفیت خیران، ستاد اجرایی فرمان امام (ره) و کمیته امداد برای اشتغال زندانیان کمک گرفته شده است؛ به طوری که میزان اشتغال از ۱۰درصد به ۵۵درصد افزایش یافته است.
احمد یکی از کسانی است که از این برنامه استفاده کرده است. او میگوید: «رفقای معراج به من کار یاد دادند و گفتند پس از آزادی اگر دوست داشتم که این کار را در بیرون از زندان ادامه بدهم، با من در تماس خواهند بود و برای رونق کارم کمکم خواهند کرد.»
معین یکی دیگر از شاغلان در اندرزگاه معراج است که سراج دوزی میکند. او میگوید: «گروه معراج برایم وام تهیه کردند تا چرخ و پارچه بخرم و برای خودم کار کنم تا درآمد و انگیزه ام زیاد شود.»
سجاد هم تسبیح سازی میکند و میگوید: «من این کار را یاد داشتم. میخواستم گسترش بدهم. دنبال حامی مالی بودم. گروه معراج کمکم کرد تا کارگاه تسبیح سازی راه افتاد.»
مانند این خانه را در کوچه پس کوچههای شهر ندیده اید؛ خانهای که حتی در ندارد و برای رسیدن به آن باید از کوچههای تنگ و نمور با ظاهری نامطلوب و بویی نامطبوع عبور کرد. اینجا خانواده یکی از مددجویان بند معراج زندگی میکند. راهنمای ما در این شب سرد و تاریک، حجت الاسلام والمسلمین محمدی و حجت الاسلام والمسلمین منتظری هستند. یکی از آنها بسته معیشتی به دست و نفس نفس زنان، جلو افتاده است و ما پشت سرش. ورودی خانه تاریک است و ناگزیر از چراغ گوشی همراه استفاده میکنیم تا در گودال کنتور آب نیفتیم. پدر مددجو با رنگ ورویی که از اعتیادش حکایت دارد، به استقبال میآید.
همه چیز از فقر مالی و فرهنگی حکایت دارد. این خانواده به جز فرزندی که در اندرزگاه معراج است، دو فرزند دیگر هم دارد که هردو زیر چتر گروه معراج قرار گرفته اند. صحبتهای حجت الاسلام والمسلمین محمدی حکم آرام بخش را دارد. اینکه با اجازه پدر و مادر این خانواده، دختر را فرستاده اند پیش عمه اش در شهری دیگر تا در آرامش درس بخواند. با پدر معتاد این خانواده هم صحبت کرد و گفت که حال روحی و جسمی پسرش در زندان خوب است. بعد هم با دختری که نزد عمه تحصیل میکند، تلفنی حرف زد و گفت که حال پدر، مادر و برادر زندانی اش خوب است و با خیال راحت درس بخواند.
ساعت ۲۳ است و سرکشی از خانواده یکی دیگر از مددجوها ادامه دارد. مادر این زندانی با سه فرزند قدونیم قد با جمع کردن ضایعات روزگار میگذراند. شنیدن چندجمله از این مادر که گروه معراج فرزندش را از اعدام نجات داده بودند و در فکر تهیه سند برای آزادی اش بودند، لازم بود. او از دردهایش میگفت و رنجی که برای بزرگ کردن فرزندانش میکشد و دوری از پسر بزرگ خانواده، یعنی نبودن بدون عصای دست. هرچندکلمه یک بار از معراجیها تشکر میکند و اشک میریزد که برای تبدیل اعدام پسرش به حبس در زندان، تلاش کردند.
«لازم و ضروری»؛ این تعبیر حجت الاسلام والمسلمین منتظری از ورزش است برای مددجویان این بند. تشکیل تیم فوتسال و ورزش باستانی و حضور هرروزه در فعالیت ورزشی از کارهایی است که با تلاش گروه معراج و هماهنگی مسئولان زندان رقم خورده است.
صدای صلوات مددجوها در گود زورخانه میپیچد و با اذن گرفتن از مرشد، کار شروع میشود؛ کباده، میل، چرخ و زنجیر و مرشدی که از گره اعتیاد رها شده است، گره گشایی را در ذکر نام امیرمؤمنان (ع) میداند و از آن حضرت برای مددجوهای در بند مدد میگیرد.
مرشد نفسی که تازه میکند، برایم میگوید: «گروه معراج کاری کردند که بچهها انگیزه بگیرند و به زندگی برگردند. آنها باعث شدند بفهمیم یاعلی (ع) بگوییم و از گود زمین بلند شویم.»
در بخش دیگری از این سالن چندمنظوره، تیم منتخب کارکنان زندان با تیم معراج بازی دارد. مسابقه زندان بان با زندانی دیدن دارد! بازیکنان دو تیم با هم دست میدهند و داور سوت آغاز بازی را میزند. نتیجه این بازی پرنشاط، ۳ بر ۳ میشود.
در قسمت دیگری از سالن، تعدادی از مددجوها تنیس روی میز و دارت بازی میکنند. احسان، یکی از مددجوهای بند معراج، میگوید: «همین چند ساعت ورزش و مسابقه، روحیه مان را در زندان حفظ میکند و امیدمان به آینده را بالا میبرد.»
باز ورود به زندان و تکرار تحویل تلفن همراه و قدم برداشتن به سمت بند معراج. این بار خبری از دلهره و غربت بار اول نیست. مشتاق دیدار دوباره زندانیهایی هستم که راه خود را پیدا کرده اند. حجت الاسلام والمسلمین منتظری گفته بود که پس از طی فرایند اصلاح و تربیت یک مددجو و با تشخیص کارشناسان گروه، زمینه آزادی او فراهم میشود. این آزادی مساوی با رهاشدن و تنهاماندن نیست و طلاب جهادی به طور هدفمند هوای او را خواهند داشت.
پشت در زندان، دختربچه هشت سالهای همراه با مادرش ایستاده و در سالروز تولدش، منتظر بازشدن درها و درآغوش کشیدن پدر است. این سوی در، مددجوی بند معراج است که بی تاب آزادی، با قدمهای سریع گام برمی دارد و برای چند دقیقه مصاحبه، طاقت ایستادن ندارد. تنهاصحبتش تشکر از طلبههای معراج است، به دلیل زحمتهایی که برایش کشیدند. در باز میشود و پدر با هدیهای که از طرف گروه معراج برای تولد فرزندش تهیه شده است، دخترک را در آغوش میکشد. او از زبان بابا، «همه چیز تمام شد دخترم» را میشنود و هرسه نفر راهشان را به سمت زندگی تازه در پیش میگیرند.